الحقیر

چشم در راهیم، اما قاصدی در راه نیست
جمعه باز آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست
 
ما کجا و نورباران شب دریا کجا!
قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست
 
ما کجا  هم صحبتی با حضرت خوبان کجا!
هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست
 
عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است
پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست
 
بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم ما
در بساط خالی دل، آه حتی آه ! نیست
 
ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم
بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست
 
تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی
جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست...  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد