کاروان اشک

 

 لا یــوم کیومک یا ابـــــا عبــــــدالله...

﴿ یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا کونوا أَنصَارَ اللَّهِ کمَا قَال عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ لِلْحَوَارِیینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ...


کیست خدا را یاری کند؟
آه و افسوس! این امام حسین علیه السلام است که در میان دشت، با تنی خسته و مجروح، بر پیکر خمیده ی تیغِ جهادِ خود تکیه زده، رساترین فریاد تاریخ را سر داده و صدایش در آسمان ها نیز جگرسوز و غم بار گشته که:

«هَلْ مِنْ ناصِرٍ ینْصُرُنی؟»

نکند که مولا بی یاور شده؟! اگر چنین است، چه طور این خیل ملائک در آسمان، گوش دل به فرمان آن بزرگوار سپردهاند؟
یاور تو کیست جز خدا که بر گوش این نانجیبان، کلام حق می خوانی؟ مگر عبدالله بن حرّ نبود که یاری شما را رد کرد و تنها خواست اسبی برایتان به کمک بفرستد؟! حال آن که همگی محتاج و فقیرند و این شمایید دارندگان همه ی ذخائر دارین. و تو ای محبوب خدا! حجت و حبیب خدایی که اگر اشارتی از تو باشد، زمین سراسر از ملائکی می شود که جنگ در رکاب تو را آرزو و افتخاری بس عظیم می پندارند.
حال این ملائک که آرزومندند و این عبدالله بن حرّ که بر جان خود ترسیده.
کاش بودیم! کاش بودیم آن زمان که تو تنهای تنها، در میان دشمنانی بودی که به تنهایی ات می خندیدند!
کاش بودیم و در زیر نگاه آسمانی تو، جانِ یک باره که سهل است، جان هفتاد باره ی مان را فدای تو می کردیم!

پس حواریان مهــــدی کجایند؟؟؟

کاش بودیم و با یاریت می خریدیم آن چه را که دشمنانت فروختند!

و آن نبود؛ مگر سعادت و رستگاری

و در زیر سایه ی تو بودن،
به هم راه خشنودی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله.
آری! فروختند و چه ارزان هم فروختند! یکی به بهای ملک ری و دیگری برای کیسه ای گندم!!
کاش آنان که شمشیر کینه ی پدرت را به روی تو و فرزندانت کشیدند، قدر نعمت یاری تو را می دانستند!
کاش این تنها آرزو نبود و می توانستیم در یاری تو دستانت را به دست گیریم و خدا را خشنود کنیم!
می دانی ای حجت خدا! خدا تو را و یاری ات را بسیار دوست می دارد؛ چرا که یاری برگزیدگان درگاهش را یاری خود دانسته است و به یاورانشان، بشارت های نیک داده.
مولای من! کربلا غمی شد جاودان و آرزوی یاری تو، رؤیایی بی کران؛
لیک ما ناتوانان، مهدی علیه السلام را نیز فراموش کرده یم.
مگر امام زمان ما نشانی از غربت جدّ مظلومش ندارد؟! آیا دشمنانش کم اند؟!
آیا کسی هست که هر روز حتی به قدر ساعتی به یاد غربت او آشفته گردد و اشک غم بریزد؟
غیبت دردناک است. بنشینی و ببینی مادرت را چگونه شهید کرده اند؛
پدرت چه طور شهید محراب شده؛ نیاکانت چگونه بر دشت ها، در خون تپیده اند؛ این ها همه سخت است.

غیبت دردناک است. بنشینی و ببینی مادرت را چگونه شهید کردهاند...

چشمانمان را بگشاییم. زمین که هیچ گاه از حجت خدا خالی نمی شود.
اگر قصد یاری مولایمان حسین علیه السلام را داریم، اکنون فرزند او حضرت مهدی علیه السلام زنده است؛
فرزند آخرین ِحسین علیه السلام.
همان که هر روز، اشک به چشم دارد و برای من و تو به درگاه خدا استغفار می کند.
پس حواریان مهدی کجایند؟ یاوران مهدی به سوی خدا، همانان اند که دوست دارند خدا را یاری کنند.
و خداوند خود آموخته است که چگونه می توان او را یاری کرد:
﴿ ای کسانی که ایمان آورده اید! یاوران خدا باشید؛ همان گونه که عیسی بن مریم حواریان را گفت: کیان اند یاوران من به سوی خدا؟
پس اگر کسی می خواهد خدا را یاری کند، باید امروز حجت خدا را یاری کند.
هر چند عاشورا تنها یک روز بود و هیچ روزی به مانند عاشورا و هیچ زمینی همتای کربلا نیست؛
اما یاری امامِ زمان، امروز هم ممکن است و راه بر این توفیقِ بزرگ بسته نیست. دشمنان همه صف به صف، کمر به خیانت و ظلم به حضرت مهدی علیه السلام و دین او بسته اند و این ماییم که دست یاری خدای بی نیاز و حجت او پیش رویمان قرار گرفته است.
بشتابیم که بهشت را ارزان می فروشند.
نکند که آن را ارزان بفروشیم!...


...



رسول اکرم (ص):

برخی از گناهان جز در عرفات بخشوده نمی شوند.

.-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.-.
خدایا...
به که واگذارم می‌کنی؟
به سوی که می‌فرستی‌ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبه‌گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می‌خواهند و خواری‌ام را طلب می‌کنند؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
ای توشه و توان سختی‌هایم!
ای همدم تنهایی‌هایم!
ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
ای ولی نعمت‌هایم‌!
ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!

ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی!

ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی‌انتهای تو!

.-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.-. .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.

آن چنان که امام عاشقان حسین بن علی تو را خواند ... نفسِ حبس شده از خیمه گاهِ دل، بیرون آمده و از اعماق صحرای وجود تو را می خوانم!

در قنوت و ربنای عرفه دستان نیاز را از هر چه غیر توست به زمزم مناجات می شویم و فقط و فقط رو به سوی تو می کنم.

پای افزار دلبستگی ها از پایم که زمین اسیرش کرده می کنم؛ (یا موسی! فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی)

آری پای در وادی مقدس عرفه نهاده ام، روزی که امید می رود مرا بخشیده باشی.. روزی که تنها طلوعیست که همگان را در نور و روشنایی به خود فراخواندی، چه سریست ؟؟! این همه وقت تاریکی شب را طریق رهایی و بازگشت قرار دادی و اکنون در روز، در روشنایی و آشکارا می گویی نزد من بیا تا دست محبت بر سرت بکشم و از هر چه تنهاییست رهایت کنم....

این همه روز طلوع خورشید را دیدم و این همه شب در مهتاب زیر نور ماه به تو اندیشیدم اما هیچ کدام برابر یک لحظه سکوت در آرامش عرفه نبود.....!

ای خدای عرفه

اکنون که در امتداد روزهای تنهاییم، در سکوتِ وهمناکِ بی کسیم، در روز عرفه به تو رسیده ام، چشمانم آرام آرام اشک بارانِ اجابتند.. و زبانم ؛ لبیک گویان .... لبیـــک ای خدای عرفه لبـــیک . . . !

کِشتیِ بندگیم را از نو میسازم ... 40 سال که سهل است هر چند سال که عمرم دهی .... و آن هنگام که باران رحمتت بر من فرود آمد، در دریای معرفتت غوطه ور به سویت روان می شوم، بادبان ایمان را برافراشته و سکان را به سمت جغرافیای بندگیت می چرخانم... بگذار باد مخالف هر چه می خواهد بر من بتازد... من که خم بر ابروی اطاعت از تو روا نمی دارم، چرا که می دانم، هر گاه نوای یارب بر لب آورم همان دم پژواکِ اجابتت سمعم را پرمیکند ...

ای خدای عرفه . . !

ای مامن و کوه تنهاییم .. اینبار تنهایی و تاریکی در اعماقِ چاهِ دنیا، تاب و تحملم را تمام نخواهد کرد، چرا که کاروان عرفه در راه است ... روزی از صحرای خشک و تفدیده ی دلم عبور خواهد کرد، آن دم که کاروان عرفه به امیدِ اجابت، دستانم را گرفت، روشناییِ خورشید در چشمانم خواهد درخشید ... و اینبار من می مانم و یک عمر بندگیِ ساحت تو

اینبار می خواهم نگاهِ شگفتی و مباهاتِ ملکوت را بیازمایم ... سجده که سهل است ... قطعا شیطان هم سر عتاب و پشیمانی بر سنگ می کوبد ...

من! در این روز سپیدِ همچون جامه احرام عرفات، که بر پهنای آسمان کشیده شده، سر بر سجده گاه عبودیتت می نهم و عاجزانه می گویم: این جان ناقابل را بر کف دست میگیرم و در رکابِ تجلی گرِ نور،  قربانیِ مسلکِ حق می نمایم، آنچنان که ابراهیم اسماعیل را به مذبح عشق فرستاد ..

خدای عرفه، مرا دریـــــــــــاب . . . !

.-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.-. .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.- .-.

خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان
و با مرکب نافرمانی‌ات به وادی شقاوت و بدبختی‌ام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه
و قدرت برکاتت را بر من فروریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیل‌های تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم.
آنچه را که پیش می‌اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند
و آنچه را که بازپس می‌نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
پروردگار من!
من را از هول و هراس‌های دنیا و غم و اندوه‌های آخرت، رهایی ببخش
و من را از شر آنان که در زمین ستم می‌کنند در امان بدار
.

....


من از زیارت یک صبح تازه می آیم

._.-._-._.-._-._.-._-._.-._-._.-._-._.-._-._.-.

کبوترانه در این عصر بی پر وبالی

دلم به یاد شما عاشقانه می گیرد

هوای باتو پریدن نشسته در بالم

سراغ همسفری بی بهانه می گیرد

مرا ببر، ببر ای عشق از شب کوچه

به شهر هشتم آئینه، در تب توفان

مرا ببر به تماشای ناگهان- چشمه

به پای بوسی سنگ ها پس از باران

رسیده ایم من و شب، سلام ای خورشید

که با تبسم تو ماه رهروان روشن

دلم همیشه به یادت بلندپرواز است

که با اشاره ی تو راه آسمان روشن

سلام بر تو که انگشت تو نسیم صباست

چه سرخوشانه گره می گشایی از دردم

دلم پرنده و دست تو آشیانه ی مهر

از این رهایی یکدست برنمی گردم

ز ما نگاه مگردان که ذره ایم آقا

تو آفتاب بلندی و سایه ها بسیار

در این کناره که باشیم ذره، خورشید است

در این کرانه که باشیم سنگ ها، دلدار

حدیث سلسله العشق را روایت کن

تبارنامه ی نام پیمبران این جاست

از ازدحام پریشان بی پناهی ها

سفر کنیم که آرامش جهان این جاست

من از زیارت یک صبح تازه می آیم

دلم زلال و شبم مثل صبح خنده گشاست

قرارگاه دل بیقرار خسته دلان

رواق روضه ی تو خانه ی امید و رضاست

قسم به حرمت همصحبتی خداوندا

مرا به غربت این خاک آشناتر کن

در این زمانه که پروازها زمین گیر است

مرا دچار قفس کن، مرا رهاتر کن

._.-._-._.-._-._.-._-._.-._-._.-._-._.-._-._.-.

شاعر : جناب آقای صادق رحمانی

کد 1001



افسوس که نامه جوانی طی شد

وان تازه بهــار زندگانــی طی شـد

حــالی که ورا نام جـوانـی گفتـنــد

معلوم نشد که او کی آمد کی شد





     زمان پخش: 00:09:23    حجم: 08.47 MB

daneshju


بظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم
تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی

به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم
زیارت نامه می خوانم  دلم از نور لبریز است
"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"
تو پرواز مرا در اوج می خواهی و می دانی
من از بس در قفس بودم اسارت را نمی فهمم
به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم
غریبی آه درد بی شمارت را نمی فهمم...
به هر زائر سه جا سر می زنی- دلگرمی ام این است-
زیارت نه ولی قول و قرارت را که می فهمم


شاعر : حسین عباسپور