نمازی خوانده ام در بارش یکریز ترتیلش
کلید آسمان در دست، مردی می رسد از راه
زمین هر روز فرعونی دگر در آستین دارد
زمان اسب سپید مهدی موعود را ماند
زمین یکروز در پیش خدا قد راست خواهد کرد
﴿ تَنَزَّلُ الْمَلَائِکةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کلِّ أَمْرٍ ﴾
شب قدر
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم از دوست بماندیم و به منزل نرسیدیم
سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
مرا چه به تجارت؟! مرا چه به دوست؟! من کجا و بریدن از اغیار و به دنبال تو دویدن؟!
من کجا و تو؟! من همانم که دینم با ماه رمضان شروع میشود و با عید فطر تمام!
و فقط همان چند روز است که معنای غربت را میفهمم و بس.
من کجا و تو؟!
من همانم که افسوسِ همه چیز را میخورم؛ جز افسوس عمری که دور از تو گذرانده ام.
من همانم که در اوجِ پافشاری به درگاه خداوند، بالاترین خواسته هایم، تنها و تنها حولِ وجودِ خودم می گردد. سلامتیم! دارایی ام! مدرکم! خودم! خودم! و خودم!
اصلاً نیندیشیده ام که نگاه تو چه قدر برتر از همه ی دارایی های دنیاست!
شادمانی تو کجا و شعفِ مال اندوزی؟!
من چه میدانم لبخند رضایت تو چیست؟!
من چه میفهمم شادی مادرِ تو چه قدر قیمتی است؟!
من کجا تو را شناخته ام و کجا دانسته ام تو در نزد خدای متعال چه منزلتی داری که خلایق به وجود تو روزی میخورند و آسمان به برکت تو فرو نمیریزد.[1]
من کجا و تو؟!
گفتند: شب قدر، شب نزول قرآن است. گفتند: ﴿ اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیلَةِ الْقَدْرِ ﴾
ادامه مطلب ...
گرد غریبی بر رخ مهدی نشسته
جرم و گناهم قلب مهدی را شکسته
در بین مردم عاشقی چشم انتظارم
شب تا سحر از هجر او دل بیقرارم
مردم گمان دارند من مشتاق اویم
نه دوست دارم راستش را من بگویم
من عاشقی سر تا به پا بی رنگ و بویم
طبلی که تو خالیست من تمثال اویم
هر شام جمعه در دل خود شادمانم
در گفتگو با خالق هفت آسمانم
این صبح جمعه خوب شد رعدی نیامد
این صبح جمعه خوب شد مهدی نیامد
چون کارهایم جملگی نیمه تمامند
هر یک مقدم بر ظهور آن امامند
چند ماه دیگر او بیاید مشکلی نیست
آقا بیاید یا نیاید مشکلی نیست؟!!!!!!!!!!
ای وای بر من عاشقی بی عار و دردم
در حق مولایم چرا اجحاف کردم
مهدی که بر درد همه عالم طبیب است
در بین شیعه پس چرا آقا غریب است؟!!
نویسنده: روح ا.. گائینی
باز هم خیابانِ آمدنت را چراغانی کردیم،
باز هم کوچه های قدومت را آذین بستیم، تا میلاد امید بخشت را جشن بگیریم.اما میدانیم که می آیی . . .
اینجا تمام روز و شب سرد است بی تو
اینجـا کــلام قصــه ام درد است بـی تـو
اینجا نفس هایم درون سینه حبس است
اینجـا مقـــام زن نمــا مـرد است بی تو
اینجـا دگـر حرفی ز انسان ها نماندست
اینجــا مــرام آدمــی زرد است بی تـــو
اینجــا نبــاید دم زنی از هیــچ بـا هیـچ
اینجـا غـلام خـانه یک بـردست بی تــو
اینجا سکوت من هزاران دادخواهیست
اینجا حرام است داد، چون طرد است بی تو
اینجــا امـــان دیـگر نمی خــواهد بــگوید
اینجــا کـــلام قــصه ام درد است بی تـــو
شاعر: علیرضا مصدقی از ساوه